- پیوند یافتن
- اتصال یافتن متصل شدن: پیوند یافتن جان مردم بعالم روحانی، پیوند خوردن (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوستن قطعات شکسته ظرف
معنی پیوند یافتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متصل شده مرتبط گشته، پیوند خورده (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوسته (قطعات شکسته کاسه)
متصل شدن اتصال یافتن: دیگر نرود بهیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند. (سعدی)، جوش خوردن استخوان و جز آن، پیوند یافتن درخت یانسوج حیوانی، بهم پیوسته شدن قطعات شکسته ظرفی بلورین یا چینی و جز آن: زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. (سعدی)
پیوند کردن، زناشویی کردن وصلت کردن: عادت ملوک فرس واکاسره آن بودی که از همه اطراف چون چین و... دختران ستدندی و پیوند ساختی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی. یا پیوند با یکدیگر (بیکدیگر)، با هم متحد شدن دست بیکی کردن: نباید مهان سپه سر بسر که پیوند سازند با یکدگر. (گرشا. لغ) یا پیوند بخون با کسی. وصلت کردن بااو خویشاوندی سببی یافتن باوی: چو پیوند سازیم با او بخون نباشد کس او را بید رهنمون. (شا. بخ 2429: 8)
اتصال داشتن ارتباط داشتن: از دو بیرون نبود یاخواست جنباننده بر سبیل فاعلی یافت وی بود یا یافت چیزی که بوی پیوند دارد و وصف بود
وصلت کردن، خویشی و قرابت کردن
قبول پیوند کردن، پیوند پذیرفتن
پیوستگی داشتن، دارای پیوند بودن